نویسه جدید وبلاگ

همه می گویند که ۱۳ نحس است اما برای من ۷ نحس ترین عدد است باور نمیکنید نه؟ باشد! پس این ماجرا را دنبال کنید، به جان عمه مرحومم (خدا رفتگان شما بیامرزد) اگه حرفهایم را تصدیق نکردید حاضرم برای ریاست جمهوری خودم را کاندید کنم . 

از اولین دقایق در روز هفتم هر ماه تا آخرین دقیقه اش برای من  از آسمان و زمین و چرخ و فلک (یاد دوران کودکی و چرخ و فلک سواریش بخیر) مصیبت و بلا نازل میشود . خیلی ها همچون شما اوایل به حرفهایم میخندیدند اما وقتی با چشم خودشان می دیدند دیگر به جای خندیدن سعی میکردند در این روز از من فاصله بگیرند و درست روز ۸ هر ماه سیل تلفن ها و دیدار های اقوام و آشنایان بود تا از زنده بودن مطمئن شوند و به گونه ای از بلاهایی که بر سرم آمده  مطلع شوند .

هر کاری میکردم که روز هفتم را به خوبی بگذرانم فایده ای نداشت و آنچه می بایست بر سرم می آمد و مرا گریزی از آن پیشامد ها نبود و اکنون که سالهاست از عمرم میگذرد به اتفاق هفتم عادت کردم  و دیگر این مسئله قسمتی از زندگی مرا تشکیل میدهد و با آن کنار آمده ام. تا یادم نرفته بگویم که روز تولد من نیز ۷ مهرماه می باشد .

گذر زمان در زندگی من چرخید تا رسید به روز  هفتم مهر ماه سال هفتاد و هفت  (۷/۷/۷۷) یعنی هفت ِ هفتِ هفتاد و هفت که حتما  این روز وحشتناک ترین تاریخی بود که من به چشم می دیدم، حتی اسمش نیز لرزه بر اندامم می انداخت و بی شک اطرافیان گمان میکردند این روز پایان زندگی من است.

 روز شش مهر ماه سال ۷۷ ساعت ۲۳:۵۹ دقیقه است و فقط ۱ دقیقه مانده به آغاز روز هفتم ، استرس و هیجان به همراه تشویش و نگرانی در تمام وجودم موج میزند . روی مبل روبروی ساعت نشسته ام و ثانیه ها به تندی در حال سپری هستند ، صدای تیک تیک ساعت برایم آهنگ خداحافظی است،آیا  ۱۵ ثانیه مانده تا مرگ من؟

 همسر و فرزندانم را با هزار بلا و مصیبت به خانه مادرش فرستادم تا اگر مصیبتی هست بر سر آنها نازل نشود و اکنون تنهایی به استقبال حوادث میروم

پنج ثانیه مانده، چشمهایم را میبندم، انگشتانم از شدت ترس قفل شده اند و ثانیه ها را می شمارم ، چهار... سه ...  دو ..  و یک






گزارش تخلف
بعدی